عليرضا اسپهبد ما نيز رفت
او نيز رفت. در دهه شصت و از طريق ماهنامه مفيد (كه جايش هميشه خالي است) با او آشنا شدم. تصويري از فرخي يزدي كه سوسكي بر چهرهاش مانده بود. تصوير انسان مضطرب كه قناري كوچكي بر دهانش ميخواند... آه جهان چه بيپروا دوستان ما را ميربايد. او كه به آزادي انساني همواره معتقد بود، دليل هراس و اضطراب بشري را فقدان آزادي و حق حيات و هويت ميدانست. بعد از سالهاي شصت همواره در جستجوي آثارش بودم و هيچگاه اين امر محقق نشد. دلم برايش تنگ خواهد شد. خبر BBC را بخوانيم:
عليرضا اسپهبد نقاش و گرافيست درگذشت.
عليرضا اسپهبد، نقاش ايرانی، در سن 55 سالگی در تهران درگذشت.
دليل مرگ آقای اسپهبد سکته قلبی اعلام شده و آنگونه که در گزارشها آمده، او هنگام انتقال به بيمارستان در آمبولانس جان باخته است.
عليرضا اسپهبد از دوران کودکی آموزش نقاشی را نزد جعفر رهنما آغاز کرد و از دبيرستان هنرهای زيبای پسران تهران در رشته نقاشی ديپلم گرفت.
او سپس به تحصيل در دانشکده هنرهای تزئينی پرداخت و در در دانشکده گلداسميت دانشگاه لندن ادامه تحصيل داد.
عليرضا اسپهبد از دوران تحصيل در دبيرستان هنرهای زيبای پسران تهران در نمايشگاههای گروهی شرکت جست و در سال ۱۳۵۴ اولين نمايشگاه انفرادی خود را به نام «کلاغها» در نگارخانه سيحون برپا کرد.
او علاوه بر نقاشی به عنوان گرافيست نيز فعاليت داشت و برای چندين جلد کتاب و مجلات کتاب جمعه، صنعت حمل و نقل، ايران فردا و برخی مجلات ديگر به طراحی جلد پرداخت.
برگزيده نقاشيهای عليرضا اسپهبد طی سالهای 1350 تا 1376 را نشر هنر ايران در قالب يک جلد کتاب منتشر کرده و انجمن قلم آلمان نيز برخی آثار او را به صورت کارت پستال، پوستر و طرح جلد کتاب، تحت عنوان «آزادی بيان» چاپ کرده است.
سايت اينترنتي روز آنلاين نيز بهقلم شهرام رفيعزاده در رثاي او چنين آورده است:
عليرضا اسپهبد، نقاش آزادي و انسان ديروز در تهران براي هميشه خاموش شد. او با وجود خلق آثار بزرگي در همه اين سالها که بيگمان در تاريخ هنر ايران بر صدر مينشيند، سانسور شد. در سه دهه گذشته تنها يکي دو بار به او اجازه برگزاري نمايشگاه داده شد. هرگز براي تدريس در دانشگاه از او دعوت نشد و در سه سال اخير از فرط سانسور و تنهايي به غم غريبي دچار شد. غمي که سر انجام نقاش بزرگ آزادي را در پنجاه و پنج سالگي با مرگ پيوند داد.
مرگ در اوج
عليرضا اسپهبد، متولد ۲۲ آذر ۱۳۳۰ در تهران بود. او تحصيلات خود را در هنرستان هنرهاي زيباي پسران در سال 1350 به پايان برد و پس از آن به تحصيل در رشته گرافيك دانشكده هنرهاى تزئينى تهران مشغول و در سال ۱۳۵۴ قارغ التحصيل شد. اسپهبد هم چنين داراي فوق ليسانس هنر از دانشگاه گلد اسميت لندن بود.
برگزاري نمايشگاههاي از نقاشيهايش با عنوان "کلاغ ها" در سال 1354، نام عليرضا اسپهبد را به عنوان يک نقاش مدرن و صاحب سبک تثبيت کرد، زماني که هنوز تنها 24 سال داشت.
اسپهبد فعاليت مطبوعاتي خود را از مجله تماشا و در دوران دانشجويي آغاز کرد و پس از آن در سال 57 که براي تحصيل در لندن حضور داشت به جمع همکاران مجله ايرانشهر به سر دبيري احمد شاملو پيوست که در آن هنگام در لندن منتشر ميشد. پس از بازگشت به ايران به دعوت احمد شاملو به عنوان طراح و گرافيست کتاب جمعه از فروردين 58 تا هنگام توقيف کتاب جمعه با او همکاري کرد.
پس از آن در سالهاي ده شصت اسپهبد علاوه بر طراحي برخي از مجلات به نقاشي نيز پرداخت. تصاوير برخي از نقاشيهاي او در آن دهه بر روي جلد مجلاتي چون آدينه، ايران فردا، صنعت حمل و نقل و برخي ديگر از ماهنامههاي فرهنگي منتشر ميشد.
در شناسنامه کاري او شرکت در چندين نمايشگاه گروهى در سالهاي پيش از انقلاب و برگزارى نخستين نمايشگاه انفرادى در سال 54 ثبت است. در سالهاي 55 و 56 در دو دوره نمايشگاه سالانه بال سوئيس شرکت داشت و در سال 1356 نمايشگاه انفرادي آثارش در گالري بدفوردهاوس لندن برگزار شد. در سالهاي پس از انقلاب به عليرضا اسپهبد جزء دو مورد اجازه برگزاري نمايشگاه داده نشد.
در تمام اين سالها اسپهبد زندگي خود را از طريق فروش تابلوهاي نقاشي، تدريس خصوصي نقاشي و طراحي روي جلد کتاب گذراند. طراحي روي جلد بيش از 140 عنوان کتاب، از آن جمله طرحهاي او روي آثار احمد شاملو، حاصل اين بخش از فعاليتهاي اسپهبد است.
در فاصله سالهاي 2001 تا 2003 پن آلمان براي سهسال متوالي چندين اثر عليرضا اسپهبد را به عنوان كارت پستال و پوستر نمايشگاه کتاب فرانکفورت در تيراژي ميليوني منتشر كرد.
در چند سال گذشته اسپهبد در تنگنا و تنهايي مطلق چه در خانه و بيرون از خانه قرار داشت، چنانکه خود در گفتگويي در سال 83 گفت: "فعلاً مدت دو سال است كه زندگيام از طريق آثارم تأمين نميشود. پيش از اين خوب بود. چون ميتوانستم نقاشيها را بفروشم، مقدمهاي براي يك كتاب مينوشتم. طرح جلد چندين كتاب را ميساختم، آرم مؤسسات تجاري را ميساختم".
اسپهبد در همين سالها بود که برخي از آثار بيهمتايش چون "تيرباران شده" را خلق کرد، نقاشي حيرتانگيزي که در آن مردي نيم-انسان ـ نيم اسب در حال گريستن در دستمالي سفيد و خونچکان است. اين نقاشي از جمله آثار شاخص هنري است که به ياد اعدامهاي سال 67 و همه آزاديخواهان اعدام شده خلق شده است. غير از اين اسپهبد يکي از معدود نقاشان ايراني است که آثار به هم پيوستهاي را نيز خلق کرده، که مجموعه "کلاغها" از جمله همين آثار است.
بيپروايي اسپهبد در خلق آثاري همواره متعهد به انسان و آزادي، فشارها را بر او افزايش داد. اين فشارها زماني به شکل تهديد، زماني به شکل کنترل و مراقبت و همواره به شکل حذف و سانسور در مورد عليرضا اسپهبد وجود داشتند. ناديده گرفتن او و آثار بزرگش حتا در سالهاي دوره اصلاحات نيز تداوم داشت. با اين همه عليرضا اسپهبد در تمام اين سالها را در گالري کوچکش در خيابان دولت تهران و بعد از آن در خانهاش به نقاشي و خلق آثاري مشغول بود که بيگمان در تاريخ هنر معاصر ايران و جهان جايگاه شايستهاي خواهد داشت.
مرگ ناگهاني عليرضا اسپهبد در پنجاه و پنج سالگي جامعه هنري ايران را با بهت مواجه کرده است. محمود دولتآبادي، در واکنش به مرگ اسپهبد در گفت و گويي با خبرگزاري ايسنا گفت: "شايد او يكي از معدود نقاشهايي بود كه با ادبيات بيشتر سر و كار داشت". دولتآبادي همچنين با اشاره به انزواي اسپهبد که در شمار اجتماعيترين نقاشان ايران بود، گفت: "اين اواخر اين فترت و انزواي عليرضا اسپهبد آنقدر شديد شده بود كه ما هم حتا كمتر يكديگر را ميديديم. دلتنگي او از مجموعهي جامعهي هنر و مجموعهي روابط حاكم بر فضاي هنرهاي تجسمي در كشور بود. با ما كه دوستان اهل قلمش بوديم، مشكلي نداشت؛لابد انتظار داشت جامعهي هنرهاي تجسمي بيشتر به كارهايش توجه كنند". دولتآبادي از "تنهايي سنگيني" سخن گفته که اسپهبد طي دو سال گذشته در خانواده و جامعه تحمل ميكرد:"يكي دوبار كه با او صحبت كرده و سراغش را گرفتم كه چه ميكند، گفت: تنها نقاشي ميكشم".
عليرضا اسپهبد، در مقدمه تنها کتابي که از نقشهايش با گردآوري آيدين آغداشلو و مقدمه جواد مجابي منتشر شد و در بر گيرنده برخي از نقاشيهايش از سال 50 تا 76 است با اشاره تنگناهايي که برايش ايجاد کردند، جملهاي نوشته که دردي مشترک را فرياد ميزند: "من اين واقعيت را همچون تعهدى پذيرفتهام كه بىتفاوت و خنثى نمانم كه از نقاشى تنها زينت ديوار نسازم و همه توانايىهايم را صرفاً در نمايش توانمندى هدر ندهم. دلمشغولى من هميشه اين است؛ در جهانى كه آدمى در تلاش حماسى خود در كار خلق روابط انسانى، پاى برزمين استوار كرده است؛ هنر، اين والاترين شيوه زيست آدمى، چه براى من نقاش و چه براى شماى بيننده، چه دارد و چه خواهدداشت، اگر فريب بازى با فرم و ساختار و ابزار، آن را از هنرمند و انسان تهى كند".
يگانه فرزندش "بامداد" که در اين چند سال و همه آن سالها شاهد رنجهاي عليرضا اسپهبد بوده، اکنون تنها مانده است. به تسلاي او ميبايست نوشت که عليرضا اسپهبد تنها بود و بزرگ و انسان. و از زبان عموي دلخستهاش احمد شاملو که: "خاطرهاش تا جاودانِ جاويدان در گذرگاه ادوار داوري خواهد شد".
او نيز رفت. در دهه شصت و از طريق ماهنامه مفيد (كه جايش هميشه خالي است) با او آشنا شدم. تصويري از فرخي يزدي كه سوسكي بر چهرهاش مانده بود. تصوير انسان مضطرب كه قناري كوچكي بر دهانش ميخواند... آه جهان چه بيپروا دوستان ما را ميربايد. او كه به آزادي انساني همواره معتقد بود، دليل هراس و اضطراب بشري را فقدان آزادي و حق حيات و هويت ميدانست. بعد از سالهاي شصت همواره در جستجوي آثارش بودم و هيچگاه اين امر محقق نشد. دلم برايش تنگ خواهد شد. خبر BBC را بخوانيم:
عليرضا اسپهبد نقاش و گرافيست درگذشت.
عليرضا اسپهبد، نقاش ايرانی، در سن 55 سالگی در تهران درگذشت.
دليل مرگ آقای اسپهبد سکته قلبی اعلام شده و آنگونه که در گزارشها آمده، او هنگام انتقال به بيمارستان در آمبولانس جان باخته است.
عليرضا اسپهبد از دوران کودکی آموزش نقاشی را نزد جعفر رهنما آغاز کرد و از دبيرستان هنرهای زيبای پسران تهران در رشته نقاشی ديپلم گرفت.
او سپس به تحصيل در دانشکده هنرهای تزئينی پرداخت و در در دانشکده گلداسميت دانشگاه لندن ادامه تحصيل داد.
عليرضا اسپهبد از دوران تحصيل در دبيرستان هنرهای زيبای پسران تهران در نمايشگاههای گروهی شرکت جست و در سال ۱۳۵۴ اولين نمايشگاه انفرادی خود را به نام «کلاغها» در نگارخانه سيحون برپا کرد.
او علاوه بر نقاشی به عنوان گرافيست نيز فعاليت داشت و برای چندين جلد کتاب و مجلات کتاب جمعه، صنعت حمل و نقل، ايران فردا و برخی مجلات ديگر به طراحی جلد پرداخت.
برگزيده نقاشيهای عليرضا اسپهبد طی سالهای 1350 تا 1376 را نشر هنر ايران در قالب يک جلد کتاب منتشر کرده و انجمن قلم آلمان نيز برخی آثار او را به صورت کارت پستال، پوستر و طرح جلد کتاب، تحت عنوان «آزادی بيان» چاپ کرده است.
سايت اينترنتي روز آنلاين نيز بهقلم شهرام رفيعزاده در رثاي او چنين آورده است:
عليرضا اسپهبد، نقاش آزادي و انسان ديروز در تهران براي هميشه خاموش شد. او با وجود خلق آثار بزرگي در همه اين سالها که بيگمان در تاريخ هنر ايران بر صدر مينشيند، سانسور شد. در سه دهه گذشته تنها يکي دو بار به او اجازه برگزاري نمايشگاه داده شد. هرگز براي تدريس در دانشگاه از او دعوت نشد و در سه سال اخير از فرط سانسور و تنهايي به غم غريبي دچار شد. غمي که سر انجام نقاش بزرگ آزادي را در پنجاه و پنج سالگي با مرگ پيوند داد.
مرگ در اوج
عليرضا اسپهبد، متولد ۲۲ آذر ۱۳۳۰ در تهران بود. او تحصيلات خود را در هنرستان هنرهاي زيباي پسران در سال 1350 به پايان برد و پس از آن به تحصيل در رشته گرافيك دانشكده هنرهاى تزئينى تهران مشغول و در سال ۱۳۵۴ قارغ التحصيل شد. اسپهبد هم چنين داراي فوق ليسانس هنر از دانشگاه گلد اسميت لندن بود.
برگزاري نمايشگاههاي از نقاشيهايش با عنوان "کلاغ ها" در سال 1354، نام عليرضا اسپهبد را به عنوان يک نقاش مدرن و صاحب سبک تثبيت کرد، زماني که هنوز تنها 24 سال داشت.
اسپهبد فعاليت مطبوعاتي خود را از مجله تماشا و در دوران دانشجويي آغاز کرد و پس از آن در سال 57 که براي تحصيل در لندن حضور داشت به جمع همکاران مجله ايرانشهر به سر دبيري احمد شاملو پيوست که در آن هنگام در لندن منتشر ميشد. پس از بازگشت به ايران به دعوت احمد شاملو به عنوان طراح و گرافيست کتاب جمعه از فروردين 58 تا هنگام توقيف کتاب جمعه با او همکاري کرد.
پس از آن در سالهاي ده شصت اسپهبد علاوه بر طراحي برخي از مجلات به نقاشي نيز پرداخت. تصاوير برخي از نقاشيهاي او در آن دهه بر روي جلد مجلاتي چون آدينه، ايران فردا، صنعت حمل و نقل و برخي ديگر از ماهنامههاي فرهنگي منتشر ميشد.
در شناسنامه کاري او شرکت در چندين نمايشگاه گروهى در سالهاي پيش از انقلاب و برگزارى نخستين نمايشگاه انفرادى در سال 54 ثبت است. در سالهاي 55 و 56 در دو دوره نمايشگاه سالانه بال سوئيس شرکت داشت و در سال 1356 نمايشگاه انفرادي آثارش در گالري بدفوردهاوس لندن برگزار شد. در سالهاي پس از انقلاب به عليرضا اسپهبد جزء دو مورد اجازه برگزاري نمايشگاه داده نشد.
در تمام اين سالها اسپهبد زندگي خود را از طريق فروش تابلوهاي نقاشي، تدريس خصوصي نقاشي و طراحي روي جلد کتاب گذراند. طراحي روي جلد بيش از 140 عنوان کتاب، از آن جمله طرحهاي او روي آثار احمد شاملو، حاصل اين بخش از فعاليتهاي اسپهبد است.
در فاصله سالهاي 2001 تا 2003 پن آلمان براي سهسال متوالي چندين اثر عليرضا اسپهبد را به عنوان كارت پستال و پوستر نمايشگاه کتاب فرانکفورت در تيراژي ميليوني منتشر كرد.
در چند سال گذشته اسپهبد در تنگنا و تنهايي مطلق چه در خانه و بيرون از خانه قرار داشت، چنانکه خود در گفتگويي در سال 83 گفت: "فعلاً مدت دو سال است كه زندگيام از طريق آثارم تأمين نميشود. پيش از اين خوب بود. چون ميتوانستم نقاشيها را بفروشم، مقدمهاي براي يك كتاب مينوشتم. طرح جلد چندين كتاب را ميساختم، آرم مؤسسات تجاري را ميساختم".
اسپهبد در همين سالها بود که برخي از آثار بيهمتايش چون "تيرباران شده" را خلق کرد، نقاشي حيرتانگيزي که در آن مردي نيم-انسان ـ نيم اسب در حال گريستن در دستمالي سفيد و خونچکان است. اين نقاشي از جمله آثار شاخص هنري است که به ياد اعدامهاي سال 67 و همه آزاديخواهان اعدام شده خلق شده است. غير از اين اسپهبد يکي از معدود نقاشان ايراني است که آثار به هم پيوستهاي را نيز خلق کرده، که مجموعه "کلاغها" از جمله همين آثار است.
بيپروايي اسپهبد در خلق آثاري همواره متعهد به انسان و آزادي، فشارها را بر او افزايش داد. اين فشارها زماني به شکل تهديد، زماني به شکل کنترل و مراقبت و همواره به شکل حذف و سانسور در مورد عليرضا اسپهبد وجود داشتند. ناديده گرفتن او و آثار بزرگش حتا در سالهاي دوره اصلاحات نيز تداوم داشت. با اين همه عليرضا اسپهبد در تمام اين سالها را در گالري کوچکش در خيابان دولت تهران و بعد از آن در خانهاش به نقاشي و خلق آثاري مشغول بود که بيگمان در تاريخ هنر معاصر ايران و جهان جايگاه شايستهاي خواهد داشت.
مرگ ناگهاني عليرضا اسپهبد در پنجاه و پنج سالگي جامعه هنري ايران را با بهت مواجه کرده است. محمود دولتآبادي، در واکنش به مرگ اسپهبد در گفت و گويي با خبرگزاري ايسنا گفت: "شايد او يكي از معدود نقاشهايي بود كه با ادبيات بيشتر سر و كار داشت". دولتآبادي همچنين با اشاره به انزواي اسپهبد که در شمار اجتماعيترين نقاشان ايران بود، گفت: "اين اواخر اين فترت و انزواي عليرضا اسپهبد آنقدر شديد شده بود كه ما هم حتا كمتر يكديگر را ميديديم. دلتنگي او از مجموعهي جامعهي هنر و مجموعهي روابط حاكم بر فضاي هنرهاي تجسمي در كشور بود. با ما كه دوستان اهل قلمش بوديم، مشكلي نداشت؛لابد انتظار داشت جامعهي هنرهاي تجسمي بيشتر به كارهايش توجه كنند". دولتآبادي از "تنهايي سنگيني" سخن گفته که اسپهبد طي دو سال گذشته در خانواده و جامعه تحمل ميكرد:"يكي دوبار كه با او صحبت كرده و سراغش را گرفتم كه چه ميكند، گفت: تنها نقاشي ميكشم".
عليرضا اسپهبد، در مقدمه تنها کتابي که از نقشهايش با گردآوري آيدين آغداشلو و مقدمه جواد مجابي منتشر شد و در بر گيرنده برخي از نقاشيهايش از سال 50 تا 76 است با اشاره تنگناهايي که برايش ايجاد کردند، جملهاي نوشته که دردي مشترک را فرياد ميزند: "من اين واقعيت را همچون تعهدى پذيرفتهام كه بىتفاوت و خنثى نمانم كه از نقاشى تنها زينت ديوار نسازم و همه توانايىهايم را صرفاً در نمايش توانمندى هدر ندهم. دلمشغولى من هميشه اين است؛ در جهانى كه آدمى در تلاش حماسى خود در كار خلق روابط انسانى، پاى برزمين استوار كرده است؛ هنر، اين والاترين شيوه زيست آدمى، چه براى من نقاش و چه براى شماى بيننده، چه دارد و چه خواهدداشت، اگر فريب بازى با فرم و ساختار و ابزار، آن را از هنرمند و انسان تهى كند".
يگانه فرزندش "بامداد" که در اين چند سال و همه آن سالها شاهد رنجهاي عليرضا اسپهبد بوده، اکنون تنها مانده است. به تسلاي او ميبايست نوشت که عليرضا اسپهبد تنها بود و بزرگ و انسان. و از زبان عموي دلخستهاش احمد شاملو که: "خاطرهاش تا جاودانِ جاويدان در گذرگاه ادوار داوري خواهد شد".
يادش بهخير شاملو كه براي اسپهبد چنين سروده بود:
ترجمان ِ فاجعه
گفتار ِ فيلمي در باب ِ نقاشيهای سالهای دههی ۶۰ عليرضا اسپهبد
يادش گرامي باد.
ترجمان ِ فاجعه
گفتار ِ فيلمي در باب ِ نقاشيهای سالهای دههی ۶۰ عليرضا اسپهبد
صحنه چه ميتواند گفت
به هنگامي که از بازيگر و بازی
تهي است؟
اينجا مطلق ِ زيبايي به کار نيست
که کاغذ ِ ديوارپوش نيز
ميبايد
زيبا باشد.
در غياب ِ انسان
جهان را هويتي نيست،
در غياب ِ تاريخ
هنر
عشوهی بيعار و دردیست،
دهان ِ بسته
وحشت ِ فريبکار از لُو رفتن است،
دست ِ بسته
بازداشتن ِ آدميست از اعجازش،
خون ِ ريخته
حُرمتي به مزبله افکنده است
مابهاِزای سيرخواری شکمبارهيي.
هنر شهادتيست از سر ِ صدق:
نوری که فاجعه را ترجمه ميکند
تا آدمي
حشمت ِ موهوناش را بازشناسد.
نور
شبکور...
نور
شبکور...
نور
شبکور...
نور
شبکور....
به هنگامي که از بازيگر و بازی
تهي است؟
اينجا مطلق ِ زيبايي به کار نيست
که کاغذ ِ ديوارپوش نيز
ميبايد
زيبا باشد.
در غياب ِ انسان
جهان را هويتي نيست،
در غياب ِ تاريخ
هنر
عشوهی بيعار و دردیست،
دهان ِ بسته
وحشت ِ فريبکار از لُو رفتن است،
دست ِ بسته
بازداشتن ِ آدميست از اعجازش،
خون ِ ريخته
حُرمتي به مزبله افکنده است
مابهاِزای سيرخواری شکمبارهيي.
هنر شهادتيست از سر ِ صدق:
نوری که فاجعه را ترجمه ميکند
تا آدمي
حشمت ِ موهوناش را بازشناسد.
نور
شبکور...
نور
شبکور...
نور
شبکور...
نور
شبکور....
يادش گرامي باد.
No comments:
Post a Comment