لاله
شعري از هوشنگ گلشيري
با كوچ كوليان
تا شهر آمديم
خوانديم:
- «اي بردگان مرز و مقادير
ما بستهايم
بر ترك اسبهامان
مشكي از آب چشمه ييلاق
خورجيني از طراوت پونه.»
زنهاي فالگير
با دختران شهري گفتند:
- «بختت سفيد باد
در خط سرنوشتت، خواهر!
دستان كودكي است كه سرباز ميشود.»
بر اسبهاي لخت نشستيم
تاختيم
با ساز و هلهله
تا سرسراي قصرها رفتيم
گفتيم:
- «اي بردگان مرز و مقادير!
روح غريب دريا
سبز شگرف بيد،
در چارچوب پرده نميگنجد.
از انجماد سنگ ستونها و سقفها
راهي به رنگها بگشاييد!»
وقتي كه سبز سير چمن را
شبديزهاي خسته چريدند،
وقتي كه عاشقان
با شاخههاي ياس
تا خانههاي شهري رفتند،
وقتي كه سنج «لاله» كولي
بر سنگها شقايق روياند،
(و مردهاي شهر، تماشا را
بر خاك
سكه
ريختند.)
وقتي كه باز ابري باريد
و كوچهها طراوت باران و باد را نوشيدند،
با دختران شهري
بر اسبهاي لخت نشستيم
تاختيم:
- «اي دختران شهري!
در خيمههاي كولي
با شير گرم و تازه بسازيد!
اي دختران بمانيد!»
و دختران شهري ديدند
سگهاي گله را كه بر امواج رود ميرفتند.
مرد اسير را كه به ميدان تير ميبردند.
و «لاله» را كه ميگرييد
بر چكمههاي سربازان
«اي فالگيرهاي قبيله!
در خط دستهاي كدامين سرباز
اين خيمههاي سوخته را ديديد؟»
شعري از هوشنگ گلشيري
با كوچ كوليان
تا شهر آمديم
خوانديم:
- «اي بردگان مرز و مقادير
ما بستهايم
بر ترك اسبهامان
مشكي از آب چشمه ييلاق
خورجيني از طراوت پونه.»
زنهاي فالگير
با دختران شهري گفتند:
- «بختت سفيد باد
در خط سرنوشتت، خواهر!
دستان كودكي است كه سرباز ميشود.»
بر اسبهاي لخت نشستيم
تاختيم
با ساز و هلهله
تا سرسراي قصرها رفتيم
گفتيم:
- «اي بردگان مرز و مقادير!
روح غريب دريا
سبز شگرف بيد،
در چارچوب پرده نميگنجد.
از انجماد سنگ ستونها و سقفها
راهي به رنگها بگشاييد!»
وقتي كه سبز سير چمن را
شبديزهاي خسته چريدند،
وقتي كه عاشقان
با شاخههاي ياس
تا خانههاي شهري رفتند،
وقتي كه سنج «لاله» كولي
بر سنگها شقايق روياند،
(و مردهاي شهر، تماشا را
بر خاك
سكه
ريختند.)
وقتي كه باز ابري باريد
و كوچهها طراوت باران و باد را نوشيدند،
با دختران شهري
بر اسبهاي لخت نشستيم
تاختيم:
- «اي دختران شهري!
در خيمههاي كولي
با شير گرم و تازه بسازيد!
اي دختران بمانيد!»
و دختران شهري ديدند
سگهاي گله را كه بر امواج رود ميرفتند.
مرد اسير را كه به ميدان تير ميبردند.
و «لاله» را كه ميگرييد
بر چكمههاي سربازان
«اي فالگيرهاي قبيله!
در خط دستهاي كدامين سرباز
اين خيمههاي سوخته را ديديد؟»
No comments:
Post a Comment