دست‌نوشتگي

Saturday, November 24, 2007

A poem by Hooshang Golshiri


لاله
شعري از هوشنگ گلشيري

با كوچ كوليان
تا شهر آمديم
خوانديم:
- «اي بردگان مرز و مقادير
ما بسته‏ايم
بر ترك اسب‏هامان
مشكي از آب چشمه ييلاق
خورجيني از طراوت پونه.»
زن‏هاي فالگير
با دختران شهري گفتند:
- «بختت سفيد باد
در خط سرنوشتت، خواهر!
دستان كودكي است كه سرباز مي‏شود.»

بر اسب‏هاي لخت نشستيم
تاختيم
با ساز و هلهله
تا سرسراي قصرها رفتيم
گفتيم:
- «اي بردگان مرز و مقادير!
روح غريب دريا
سبز شگرف بيد،
در چارچوب پرده نمي‏گنجد.
از انجماد سنگ ستون‏ها و سقف‏ها
راهي به رنگ‏ها بگشاييد!»

وقتي كه سبز سير چمن را
شبديزهاي خسته چريدند،
وقتي كه عاشقان
با شاخه‏هاي ياس
تا خانه‏هاي شهري رفتند،
وقتي كه سنج «لاله» كولي
بر سنگ‏ها شقايق روياند،
(و مردهاي شهر، تماشا را
بر خاك
سكه
ريختند.)
وقتي كه باز ابري باريد
و كوچه‏ها طراوت باران و باد را نوشيدند،
با دختران شهري
بر اسب‏هاي لخت نشستيم
تاختيم:
- «اي دختران شهري!
در خيمه‏هاي كولي
با شير گرم و تازه بسازيد!
اي دختران بمانيد!»

و دختران شهري ديدند
سگ‏هاي گله را كه بر امواج رود مي‏رفتند.
مرد اسير را كه به ميدان تير مي‏بردند.
و «لاله» را كه مي‏گرييد
بر چكمه‏هاي سربازان
«اي فالگيرهاي قبيله!
در خط دست‏هاي كدامين سرباز
اين خيمه‏هاي سوخته را ديديد؟»

No comments: